تماس با ما

افعی در مشت

بخشی از کتاب

باز میگویم که او را در مشت خود میفشردم زیرا این مسئله اهمیت دارد و مخصوصا از لحاظ افعی بسیار اهمیت دارد. فشار بتدریج زیاد میشد و زندگی کم کم از دو چشم اورخت برمیبست. بدنش نرم و ساکت میشد و مثل یک چوب موسی (۱) در دستهایم میافتاد. البته گاه از جا میجهید، اما فواصل این جهیدنها هر لحظه بیشتر میشد. ابتدا بطور حلزونی میپیچید، بعد مثل عصای کار دینالها بدنش راست میشد و بالاخره بصورت علامت استفهام (؟) در میامد. من همچنان او را فشار میدادم. عاقبت یکی از علامات استفهامی که او با بدنش رسم کرد، بصورت علامت تعجب (!) در آمد، راست و قاطع ایستاد و نلرزید. دو یا قوت زرد چشمهایش خاموش شد و قطعات آبی رنگی شبیه تافته لاجوردی آنرا پوشاند. افعی، افعی من مرده بود و یا بهتر بگویم در نظر من که کودکی بیش نبودم بصورت قطعه فلز آفتاب سوختهای درآمده بود که چند لحظه قبل، آنرا در پای سومین درخت چناری که .در مجاورت پل قرار داشت پیدا کرده بودم.

© 2019 تمام حقوق این وب سایت متعلق به ژی‌پرس | All می باشد. | طراحی و اجرا ایران دیجیتال آرت